با توجه به تغییر مسئول روابط عمومی گروه جهادی وارثان ، چند روزی وبلاگ گروه با تاخیر به روز رسانی می شود.
با تشکر
با توجه به تغییر مسئول روابط عمومی گروه جهادی وارثان ، چند روزی وبلاگ گروه با تاخیر به روز رسانی می شود.
با تشکر
حج آهنگی الهی با نیتی الهی به مقصدی الهیست. حج سفر است. آغازِ آن هجرت از
ماسویالله به سوی الله است در برون؛ و ختام آن راهیابی به حرم امن الهی
از درون.
سختی سفر حج؛ تنهایی و رهایی انسان؛ بیتعلقی به خاک و پیوند با افلاک؛ اشک
عرفه و خندهی عیدقربان؛ رمی جمره و طواف خانه؛ بیابان، چادر، خاک، سنگ:
معنویت در بدویت.
هیچ سفری بیش تر از جهادی مرا به یاد حج نمیاندازد.
در ازدحام جمعیت مبتلای شهر
گم میشود صدای دلم لابهلای شهر
دیوارها بتونی و دیدارها یخی
سر رفته است حوصلهام در فضای شهر
اینجا کسی هوای پریدن نمیکند
اینجا افق رسیده به دیوارهای شهر
اینجا زمان به وقت زمین است و ناگزیر
خاکی شدهست روحیهی ایدههای شهر
دیشب دوباره همدم حافظ شدم و او
میگفت معتبر شده گویا گدای شهر
میگفت «سنگ، لعل شود در مقام صبر»
آری شود! ولی تو بگو در کجای شهر؟!
هر چند بد! ولی چه کنم؟ واقعیت است
بیحاصلیست حاصل دیدارهای شهر
امام خامنه ای( حفظه الله) در پیام اولین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره):
هر نظامی هر چند
با آرایش اسلامی، اگر تأمین قسط و عدل و نجات ضعفا و محرومین در سرلوحه
برنامه های آن نباشد، غیر اسلامی و منافقانه خواهد بود.
خستگی زیاد است...
حتی نای حرف زدن هم نداشتیم، ماشین وانت آمد و برای برگشت سوار شدیم.بدون هیچ حرف و حدیثی ماشین به حرکت در آمد . چند بار گاز داد تا از چاله بیرون بیاید و حرکت کند. اما هر بار دوباره در چاله گیر می کرد. مثل اینکه راننده به این زودی عصبانی شد. این را از گاز زیادی که به ماشین داد فهمیدم . در این حین یکی از بچه ها ایستاد تا جابه جا شود. اما در سکوت مطلق و نگاه های خاک آلود بچه ها ، با تکه نانی که در دست داشت ، از پشت سر ، از ماشین پرگاز پرت شد پایین...
اما باز هم ماشین نتوانسته بود از چاله بیرون بیاید و دوباره عقب عقب می رفت تا او را زیر بگیرد. در بهت نگاهایمان و بر خلاف انتظارمان ، او حتی نای بلند شدن هم نداشت و ماشین...
در این حین یکی از بچه ها ، با سرعت پرید پایین( در دلم او را تحسین کردم که هنوز توانی در بدن دارد) اما در عین ناباوری به جای کمک به این دوست ، تکه نان گِلی را برداشت و به سرعت به سمت مرغ ها و بوقلمون های تماشاگر کنار جاده برد و شروع کرد به تکه تکه کردن....
با جمع شدن مرغ ها به دور او یکی دیگر روی سقف ماشین زد و ماشین ایستاد.
لبخند تلخی اول روی لب های مصدوم ، بعد همگی ما نقش بست که در این برهوت گرسنگی و تشنگی ، می خواست تکه نان گِلی حرام نشود...