گروه جهادی وارثان

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

بسیج دانشگاه علوم اسلامی رضوی

گروه جهادی وارثان
آه....
چقدر سخت است دل کندن از این همه سادگی ....

۴۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

با توجه به تغییر مسئول روابط عمومی گروه جهادی وارثان ، چند روزی وبلاگ گروه با تاخیر به روز رسانی می شود.

با تشکر

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۹
سردبیر

حج آهنگی الهی با نیتی الهی به مقصدی الهی‌ست. حج سفر است. آغازِ آن هجرت از ماسوی‌الله به سوی الله است در برون؛ و ختام آن راه‌یابی به حرم امن الهی از درون.
سختی سفر حج؛ تنهایی و رهایی انسان؛ بی‌تعلقی به خاک و پیوند با افلاک؛ اشک عرفه و خنده‌ی عیدقربان؛ رمی جمره و طواف خانه؛ بیابان، چادر، خاک، سنگ: معنویت در بدویت.


هیچ سفری بیش تر از جهادی مرا به یاد حج نمی‌اندازد.





۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۱۹
سردبیر

در ازدحام جمعیت مبتلای شهر
گم می‌شود صدای دلم لا‌به‌لای شهر

دیوارها بتونی و دیدارها یخی
سر رفته است حوصله‌ام در فضای شهر

این‌جا کسی هوای پریدن نمی‌کند
این‌جا افق رسیده به دیوارهای شهر

این‌جا زمان به وقت زمین است و ناگزیر
خاکی شده‌ست روحیه‌ی ایده‌های شهر

دی‌شب دوباره هم‌دم حافظ شدم و او
می‌گفت معتبر شده گویا گدای شهر

می‌گفت «سنگ، لعل شود در مقام صبر»
آری شود! ولی تو بگو در کجای شهر؟!

هر چند بد! ولی چه کنم؟ واقعیت است
بی‌حاصلی‌ست حاصل دیدارهای شهر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۱۶
سردبیر


امام خامنه ای( حفظه الله) در پیام اولین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره):

هر نظامی هر چند با آرایش اسلامی، اگر تأمین قسط و عدل و نجات ضعفا و محرومین در سرلوحه برنامه های آن نباشد، غیر اسلامی و منافقانه خواهد بود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۶
سردبیر


امام خمینی (ره):

تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۲
سردبیر


ثمره تلاش جهادی...
آبادی است آبادی...
چه در نیا و چه در آخرت...
البته اگر خرابش نکنیم...

صد حیف که این اردو هم به اتمام رسید....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۵۳
سردبیر





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۹
سردبیر

جهادگرانی از تمام ایران اسلامی....






۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۵۲
سردبیر

همه کار می کنند....

کسی حرف نمی زند و نمی دانم در ذهنشان چه می گذرد اما خوب می دانم که چیزی را از یکدیگر مخفی می کنند....

وقتی دقت کردم دیدم همه ی بچه ها زخم های دستشان را برای ربودن کار از همدیگر مخفی می کنند....

تازه می فهمم که اگر قرار بود فیلم بسازم حتما ازبچه ها کمک می گرفتم...!!!






۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۳۲
سردبیر

خستگی زیاد است...

حتی نای حرف زدن هم نداشتیم، ماشین وانت آمد و برای برگشت سوار شدیم.بدون هیچ حرف و حدیثی ماشین به حرکت در آمد . چند بار گاز داد تا از چاله بیرون بیاید و حرکت کند. اما هر بار دوباره در چاله گیر می کرد. مثل اینکه راننده به این زودی عصبانی شد. این را از گاز زیادی که به ماشین داد فهمیدم . در این حین یکی از بچه ها ایستاد تا جابه جا شود. اما در سکوت مطلق و نگاه های خاک آلود بچه ها ، با تکه نانی که در دست داشت ، از پشت سر ، از ماشین پرگاز پرت شد پایین...

اما باز هم ماشین نتوانسته بود از چاله بیرون بیاید و دوباره عقب عقب می رفت تا او را زیر بگیرد. در بهت نگاهایمان و بر خلاف انتظارمان ، او حتی نای بلند شدن هم نداشت و ماشین...

در این حین یکی از بچه ها ، با سرعت پرید پایین( در دلم او را تحسین کردم که هنوز توانی در بدن دارد) اما در عین ناباوری به جای کمک به این دوست ، تکه نان گِلی را برداشت و به سرعت به سمت مرغ ها و بوقلمون های تماشاگر کنار جاده برد و شروع کرد به تکه تکه کردن....

 با جمع شدن مرغ ها به دور او یکی دیگر روی سقف ماشین زد و ماشین ایستاد.

لبخند تلخی اول روی لب های مصدوم ، بعد همگی ما نقش بست که در این برهوت گرسنگی و تشنگی ، می خواست تکه نان گِلی حرام نشود...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۵۲
سردبیر